عشق...
 

عشق از ازلست و تا ابد خواهد بود

جوینده ی عشق بی عدد خواهد بود

فردا که قیامت آشکارا گردد

هر دل که نه عاشق است رد خواهد بود


منبع : http://forbid.rozblog.com]]>
نويسنده : sina


آلوده به صد رنگ است.....
کاش معشوق ز عاشق طلب جان میکرد

                 تا که هر بی سرو پایی نشود عاشق دلدار کسی

*******************************************************

خود را به که بسپارم

وقتی که دلم تنگ است

پیدا نکنم همدل

دلها همه از سنگ است

گویا که در این وادی

از عشق نشانی نیست

گر هست یکی عاشق

آلوده به صد رنگ است

 

گر هست یکی عاشق

آلوده به صد رنگ است........

 


منبع : http://forbid.rozblog.com]]>
نويسنده : sina


شیون در پستو
شیون در پستو

وقتی پرپر زدن قناری کوچک عشق

شهر را پر می کرد

با خودم می گفتم

باید اینک به کدامین پستو

نوحه مرگ قناری را خواند

 

***************************************

قابل توجه دوست عزیزم آقای محمد رضاعاشوری:

آقای عاشوری من هیچ وقت چنین جسارتی ندارم که شعر شما رو سرقت کنم ....شما گفتید که کتابتون چاپ شده و این شعر تو کتابتون هست...منم به شما تبریک میگم شعرتون خیلی عالیه ومنم خوشم اومد و تو وبلاگم نوشتم....مثل بقیه ی شعرا..سهراب سپهری...فروغ فرخزاد...حافظ...و شاعرای دیگه...راستی از آشنایی با شما خیلی خوشحال شدم 

منم شعر مینویسم ولی در حد مبتدی چندتا از شعرامم تو وبلاگم گذاشتم خوشحال میشم بخونید و نظرتونو بگید...ممنون از حضور گرمتون

 


منبع : http://forbid.rozblog.com]]>
نويسنده : sina


کاش
تا به كي بايد رفت 

 از دياري به دياري ديگر

نتوانم نتوانم جستن

هر زمان عشقي و ياري ديگر

كاش ما آن دو پرستو بوديم

كه همه عمر سفر مي كرديم

از بهاري به بهاري ديگر

 


منبع : http://forbid.rozblog.com]]>
نويسنده : sina


شعر خیلی قشنگه
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می بافتند کولی های جادو گیسوی شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جاها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا همین فردا

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می آیی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترا از دورمی بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو

ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است


 


منبع : http://forbid.rozblog.com]]>
نويسنده : sina


روز خورشید
پرسش زخمی ستاره را مرگ پاسخ گفت.

ستاره به دنبال ماه خاموش شد.

تاج طلایی خورشید در سیاهی حسادت دوباره درخشید و

جهان را مملو ء از رکود کرد.

اما آن گاه که آسمان از گرمی عشق سرخ شود و

قلب سرد من را تو با حضورت گرم کنی

ستاره دوباره به زمین چشمک می زند.

و خواهد گفت که تا ابد در کنار ماه نفس خواهد کشید.

پس...

به حرمت چشمان خسته اش بیا عاشق شویم.

 


منبع : http://forbid.rozblog.com]]>
نويسنده : sina


صنما
صنما با غم عشق تو چه تدبير كنم؟

تا به كي در غم تو ناله ي شبگير كنم؟

آنچه در مدت هجر تو كشيدم،هيهات!

در يكي نامه محال است كه تحرير كنم

آن زمان كارزوي ديدن جانم باشد

در نظر نقش رخ خوب تو تصوير كنم


منبع : http://forbid.rozblog.com]]>
نويسنده : sina


امید...امید...امید
چاره ای نیست...

باید در این غروب دلپذیر عاشق شویم.

زیرا...

مهتاب در راه است و

می خواهد امشب برایمان نور بپاشد.

پس...

به یاد ماه برایم ترانه بخوان

تا من نیز مانند آسمان تو را در آغوش کشم...


منبع : http://forbid.rozblog.com]]>
نويسنده : sina


محكوم
صدای پای آفتاب در آستانه ی شکوه ی غروب،ترانه شد.

شمعدانی دیوار به دیوار سکوت هنوز نفس می کشید.

اما چه سرد...

میخواستم نفس هایش را با بال های کبوتر گره بزنم،

تا شاید با افق دوردست عمیق شود.

اما...

شمعدانی با حسرت به انتها چشم دوخته بود.

حسرتی که از باور دروغ شقایق فوران می کرد.

باور کرده بود که قرمزش بی انتهاست،

اما سیاه درونش در شب ریشه داشت.

پاهای شمعدانی هنوز توان دویدن داشتند،

اما او محکم بود...

محکوم به اسارت در زمین...


منبع : http://forbid.rozblog.com]]>
نويسنده : sina


شايسته آغوش
ياري كه مرا كرده فراموش تويي تو

با مدعيان گشته هم آغوش تويي تو

صد بار بنالم من و آن يار كه يك بار

بر ناله ي زارم نكند گوش، تويي تو

ما زهره و خورشيد به يك جاي نديديم

خورشيد رخ و زهره بناگوش،تويي تو

در كوي غمت خوار منم  زار منم من

در چشم دل نيش تويي نوش تويي تو

 


منبع : http://forbid.rozblog.com]]>
نويسنده : sina