کیفیت 720P حجم GB1.25 2000 تومان
کیفیت 720p حجم MB573.62 1800 تومان


عکس عاشقانه


نويسنده : sina


زيبـاترين مـدل هاي لبـاس عـروس 2012

زيبـاترين مـدل هاي لبـاس عـروس 2012 

 
 


نويسنده : sina



تا حالا فکر کردی؟

تا حالا فکر کردی عشق یعنی چه؟

 

عشق یعنی اینکه یکی بهت بگه از رنگ لباست خوشش میاد!

 

و تو هم از اون به بعد همیشه همون رنگو بپوشی.

 

تا حالا دلتنگ کسی شدی؟

اصلا میدونید دلتنگی چیه؟

 

اونهم از بهترین نوعش؟

 

بزرگترین دلتنگی اینه که بدونی اون کسی که دوسش داری هیچ وقت مال تو نمیشه.

اینکه بدونی یه روزی از کسی که دوسش داری باید جداشی حالا چه بخوای چه نخوای.

 

تا حالا فکر کردی خوشبختی یعنی چه؟

 

خوشبختی یعنی اینکه یکی یه گوشه دنیا باشه که دوست داشته باشه

یکی باشه که پناه خستگی هات باشه

یکی باشه که نگاهش وجودتو گرم کنه

 

تا حالا فکر کردی آرامش یعنی چه؟

 

آرامش یعنی اینکه همیشه ته دلت مطمئن باشی که توی سینه کسی که دوسش داری

یه خونه گرم داری

 

تا حالا فکر کردی زندگی یعنی چه؟

 

زندگی یعنی اینکه همه عمرت تلاش کنی و جون بکنی برای بدست آوردن اون چیزی

که بهش ایمان داری

زندگی یعنی اینکه خودتو دوست داشته باشی برای اینکه توی دلت عشق اون هست

 

تا حالا فکر کردی هدف یعنی چی؟

 

هدف یعنی صبح که از خواب پا میشی بدونی اون روز باید چیکار کنی؛

بدونی اون روز باید حتما عشقت و ببینی

 

تا حالا فکر کردی انگیزه چیه؟

 

انگیزه اونه که وقتی  میخوای بری سر قرار صد بار بری جلو آینه و لباستو

چک کنی

 

تا حالا فکر کردی که قسمت یعنی چی؟

 

قسمت یعنی اینکه بشینی دست روی دست بزاری و هر طرف باد اومد تو هم بری

قسمت یعنی اینکه همه تنبلی ها و بی عرضگی ها رو بندازی گردن روزگار

یعنی بشینی مثل بدبختها به از دست دادن محبوبت راضی بشی

 

به سرنوشت چی؟ به اون فکر کردی؟

 

سرنوشت دیگه اونی نیست که ازسرت نوشته

سرنوشت یعنی اینکه یه روزی جلوی چشات رفیقت و تنها رفیقت تنهات بزاره و بگه

<<.....این بازی روزگاره....>>

 

حالا به خودت فکر کن!خودتو تا حالا معنی کردی؟

 

و انسان یعنی همیشه انتظار... انتظار ... انتظار

تقدیم به اونایی که یک بار دوست داشتنو تجربه کردن زندگی همانند دریاچه ایست که

گاهی خشک و گاهی در تلاطم است


نويسنده : sina



سیزده خط برای زندگی

"گابریل گارسیا مارکز" گفت:

 

یک

دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه بخاطر

شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم

 

دو

هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که

چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو

نمیشود

 

سه

اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد،

به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش

دوست ندارد

 

چهار

دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد

ولی قلب تو را لمس کند

 

پنج

بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار

او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید

 

شش

هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی چون هر

کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود

 

هفت

تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی

برای بعضی افراد تمام دنیا هستی

 

هشت

هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با

تو بگذراند، نگذران

 

 نه

شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را

بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او

را یافتی بهتر می توانی شکر گزار باشی

 

ده

به چیزی که گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد

لبخند بزن

 

یازده

همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند. با این حال

همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به

کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی

 

دوازده

خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که

خود را می شناسی قبل از انکه شخص دیگری را

بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد

 

سیزده

زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها

در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری

 


نويسنده : sina


بهانه

بهانه

 

گفتی که به احترام دل ، باران باشقلب

باران شدم و به روی گل باریدم

 

گفتی که ببوس روی نیلوفر را

از عشق تو گونه های او بوسیدم

 

گفتی که ستاره شو، دلی روشن کن

من هم چو گل ستاره ها تابیدم

 

گفتی که برای باغ دل ، پیچک باش

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

 

گفتی که برای لحظه ای دریا شو

دریا شدم و ترا به ساحل دیدم

 

گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

 

گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

گل دادم و با ترنم تو روییدم

 

گفتی که بیا واز وفایت بگذر

از لهجه ای بی وفاییت رنجیدم

 

گفتم که بهانه ات برایم کافیست

معنای لطیف عشق را فهمیدم


نويسنده : sina


پیام عشق

 

 

اگر دبیر ریاضی بودم ثابت می کردم که چگونه شعاع نگاهت

 از مرکز قلبم می گذرد.

 

اگر دبیر دینی بودم ثابت می کردم بعد از

 خدا خواهان پرستش توام.

 

اگر دبیر جغرافی بودم می دانستم که خوش آب و هواترین

 منطقه آغوش گرم توست...


نويسنده : sina


آنچه می ماند

 

آنچه می ماند

 

نسیم می وزد آنچه باقی است...ارزش گلهاست

 

زندگی قطره قطره ذوب می شود آنچه باقی است...خاطره هاست

 

آنچه دل را می شکند وقلب را تباه می کند...جدایی است

 

آنچه مرحمی بر دردهاست...دوستی هاست

 

آفتاب طلوع می کند و از مغرب غروب می کند

 

ولی حقیقت دوستی ها هیچ غروبی ندارد.


نويسنده : sina


داستانک دوستی

گریه می کردم

 

 در کنار نهر آبی کبوتری

 

 از راه رسید گفت چرا گریه می کنی

 

 گفتم دلم برای آن پرستوی بهاری تنگ شده

 

گفت برایش نامه بنویس گفتم قلم ندارم گفت بیا یکی

 

 از پرهای من را بکن و با آن نامه بنویس گفتم برگه ندارم

 

 گفت بیا روی بال های من بنویس گفتم مرکب ندارم گفت بیا قلب

 

 مرا بشکاف و با خون من بنویس اشک از چشمانم جاری شد از آن روز

 

به بعد معنای دوستی را فهمیدم ، فهمیدم که یک کبوتر چگونه جانش را برای راضی کردن

 

 دوستش فدا می کند


نويسنده : sina


پیام عشق

 

گفتم دوستم داری گفتی نه،گفتم خوشکلم گفتی نه

 

گفتم اگر بمیرم گریه می کنی گفتی نه،ناراحت شدم

 

رفتم دستم را گرفتی گفتی دوستت ندارم بلکه عاشقتم

 

خوشکل نیستی بلکه زیبایی اگر بمیری گریه نمی کنم

 

بلکه می میرم.

                  

       یه نفس باقی است با دیدار تو

 


نويسنده : sina


فصل های شعر فروغ

فروغ دوستدار ساده، صادق و صمیمی طبیعت است. عاشق طبیعت زنده و رنگارنگ. طبیعت سرشار از جنبش و جریان و جوشش. طبیعت آکنده از تکاپو و شتاب، طبیعت لبریز از مرگ و زندگی، تاریکی و روشنایی، اندوه و شادی. طبیعتی که سرچشمه هیاهو و سکوت است،..


نويسنده : sina


آموخته ام ...... بهترين كلاس درس دنيا كلاسي است كه زير پاي پير ترين فرد دنياست .


آ‌موخته ام ...... وقتي كه عاشق هستيد عشق شما در ظاهر نيز نمايان مي شود.


آموخته ام ...... تنها كسي كه مرا در زندگي شاد مي كند كسي است كه به من مي گويد : تومرا . شاد كردي .


آموخته ام ...... داشتن كودكي كه در آغوش شما به خواب رفته زيباترين حسي است كه در دنيا وجود دارد .


آموخته ام ...... كه هرگز نبايد به هديه اي از طرف كودكي ( نه ) گفت .


آموخته ام ...... كه هميشه براي كسي كه به هيچ عنوان قادر به كمك كردنش نيستم دعا كنم .


آموخته ام ...... كه مهم نيست كه زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد ،‌ همه ما احتياج به دوستي داريم كه لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم .


نويسنده : sina


زندگی شاید :
اکسیژن تف آلودیست
که به زور
توی یک بادکنک جا دادند
و به دست کودکی بازیگوش
لاجرم می ترکد !!!!

 

                 

 

مینویسم د ی د ا ر

تو اگر بی من و مشتاق منی

فاصله را بردار


نويسنده : sina


به احترام باورم، دقیقه ای سکوت کن

به یاد حرف آخرم دقیقه ای سکوت کن

و آسمان ستاره را به واژه ها گره بزن

شبیه بغض دفترم دقیقه ای سکوت کن

طواف میکند غزل ،ضریح چشمهای تو

وچاره سازشد حرم دقیقه ای سکوت کن

قرار شد که فاصله مرا به شاعری برد

قبول کن که شاعرم دقیقه ای سکوت کن

و قاب میکنم شبی نگاه خیس کوچه را

که نیستی برابرم  دقیقه ای سکوت کن

وجنس خرده شیشه راکه چشم من بلدنبود

ببین چگونه از برم دقیقه ای سکوت کن

و من که غرق میشدم دراعتماد شیشه ای

در  آیینه  شناورم دقیقه ای سکوت کن

قفس به اسم آسمان ، تمام حرفهای تو

وگیج شد کبوترم  دقیقه ای سکوت کن

        

 

                به انتهای غربت ترانه ام نگاه کن   

          به بغض غم گرفته بهانه ام نگاه کن

                    و رود پر سخاوت و زلال اشک من

            و جای خالی ات به شانه ام نگاه کن

                  به جیب های حوصله سهمی نگاه خوب

             سهم مرا ازاین زمانه ام نگاه کن !

                    تو از شباهت خودت به آسمان نگو

     به طرح بی ستاره شبانه ام نگاه کن

                و گاه پرسه می زنی نگاه کوچه را

           به پنجره به خلوت یگانه ام نگاه کن

                    و قلب آتشین من چگونه آب میشود

     به حجم پرسوخته پروانه ام نگاه کن

                       این واژه های کاغذی تبعید می شود

          به انتهای غربت ترانه ام نگاه کن ...


نويسنده : sina


 

زندگی را دستهای داستان می دانم

                        داستانی که خودم آن را می خوانم

            گاه بلند،گاه یواش،گاه با خنده و گاه با گریه

         گاه به سوی هوا و گاه به سوی خدا

این داستان هم گرگ دارد و هم بره و هم چوپان

                 که راست می گوید و دروغ!

یک دشت هم می بینم،پشت آن یک کوه است

پشت آن کوه بازهم کوه است...بازهم...

       روی قله ی آن کوه بلند،که پشت همه ی این کوههاست

یک گل آبی است،یک گل خوشبو است

چشم من آرامش آن گل را ندیده است

              ولی من بوی آن گل را در سینه دارم

انگار که آن گل همین جاست،ولی نیست

تمام خیال من روی آن گل است

بچه که بودم مادربزرگ قصه می گفت،می گفت

هر کس یکی از آن گل ها دارد و کوههایی برای آن گل

باید که رسید به آنجا تنها

پاها را باید ساخت،گل منتظر است...

 


نويسنده : sina


.

سلام به تمام دوستان خوبم از این که این مدت وبلاگمو اپ نکردم شرمنده

 


نويسنده : sina