پر میکشم بسوی خیال
ﭘﺮ ﻣﯽ ﻛﺸﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﯿﺎﻝ   ﻭ ﭼﻪ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﻛﺎﺫﺏ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﺰ ﺳﻜـــــﻮﺕ ...  ﺳﻜﻮﺕ ... ﺳﻜﻮﺕ ... ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺳﻜﻮﺕ ...  ﻭﺍﯼ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻜﻮﺕ ﻣﺒﻬﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــﺖ ﺩﺍﺭﻡ   ﻭ ﭼﻪ ﺑﯽ ﺻﺒﺮﺍﻧﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻜﻮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ  ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻢ...  ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﻜﻮﺕ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺳﺖ   ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺳﻜﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﻛﺲ ﻧﺸﻨﯿﺪ ﯾﺎ ﻛﺴﯽ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺸﻨﻮﺩ   ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺷﻜﺴﺘﻢ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﺪﻡ  ﺑﺎﺭﯾﺪﻡ... ﻭ ﻫﯿﭻ ﻛﺲ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺷﺪﻡ...
نويسنده : sina


عشق چیست؟عشق یعنی بیگانگی عشق یعنی رسواشدن درجهان عشق یعنی زجرکشیدن برای یک یارنه عشق امروزه که همه به بازیش گرفته اندبایکی که دوست میشوی اشکولبخنددروغی برات میاره وبعدهامیفهمی بجزتوچندتای دیگه هم داره که مثل توفریب اشکولبخندشوخردن عشق واقعی از100درصدفقط2درصدش مونده باتشکر از دوست خوبمون ابی
نويسنده : sina


تقدیم به.......

تقدیم به کسی که در کنارم نیست اما حس بودنش به من شوق زیستن میدهد.

شايد يه كسي شب ها براي اينكه خواب تورو ببينه به خدا التماس مي كنه ، شايد

يه كسي به محض ديدن تو دستش يخ ميزنه و تپش قلبش مرتب بيشتر ميشه

،مطمئن باش يه كسي شب ها به خاطر تو توي درياي اشك مي خوابه ،ولي تو اون

رو نمي بينی!!!!


نويسنده : sina


غمگین دیدارم ...
ببین غمگین،

 ببین دلتنگ دیدارم...

ببین خوابم نمی آید، بیدارم...

نگفتم تا کنون،
 
اما کنون بشنو:
 
تورا بیش از همه کس دوست میدارم






نويسنده : sina


فقط بخاطر عشق

سلام به همگی..........

می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای

چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه 

چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم. 


نويسنده : sina


میخوام........

میخوام به سردی شبهام بخندم... میخوام به پوچی فردام بخندم...


وقتی میبینمت با دیگرونی... تو اوج گریه هام میخوام بخندم...


میخوام داد بزنم تنهای تنهام... میخوام وقتی میگم تنهام بخند


نويسنده : sina


سلام بی خداحافظی

عشقتوابرازکن بذاربدونه حتی یه نفرمنتظردیدن چشماشه ازچی میترسی ازاینکه

بهت بگه نمیخوام ریختتوببینم یابگه حالم ازت بهم میخوره؟؟؟؟؟؟؟منم میترسم اما

بالاخره یه روزی بهش میگمومیرم تااذیت نشه اونوقت اون برای یه باردیدنم

میخادتمام دنیاشوبده امامن دیگه رفتم!!!!!



نويسنده : sina


عشق برای همه است
پرسيد بخاطر كي زنده هستي؟

با اينكه دلم ميخواست داد بزنم بخاطر تو گفتم *بخاطر هيچكس*

پرسيد پس بخاطر چي زنده هستي؟

با اينكه دلم داد ميزد بخاطر توبا بغض غمگيني گفتم بخاطر هيچ چيز*

ازش پرسيدم تو بخاطر چي زنده هستي؟

اشك در چشمانش جمع شد و گفت بخاطرکسی که بخاطرهیچ زنده است.


نويسنده : sina


عشق
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟ ﺳﮑﻮﺗﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺶ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻡ ... ﮔﻔﺘﻢ : ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ . ﻋﺎﺷﻖ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻗﻌﯽ . ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮ ... ﻋﺎﺷﻘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﻤﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ * ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ * . ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ... ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﻔﺲ ﺩﺍﺭﻡ * ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ * . ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻭ ﮔﻬﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ . ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﻧﻢ . ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺭﺍﻧﻢ . . . ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ *  ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ * . ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭘﺮ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ  . ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ * ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ * . ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﻡ  . ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﯿﭻ ﻏﻤﯽ ﺟﺰ ﻏﻢ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺍﺕ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ  * ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ * . . . ﻣﻦ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﺴﺘﻢ . ﻋﺎﺷﻖ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺁﻥ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ * ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ * . ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺑﺎ ﺗﻮ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ . ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻧﻔﺲ ﮔﯿﺮ ﺍﺳﺖ ... ﺑﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ * ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ * . ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ . ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻓﻘﻂ  ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ . ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺭﺯﻭﯾﻢ ﻫﺴﺘﯽ ... ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺭﺯﻭ ﻫﺎﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮﯾﯽ . ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﯾﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﯾﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ . ﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ... ﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻨﻢ ... ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﻫﺎ  * ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ *  . ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ : ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺳﯿﺪﯼ ؟ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ . ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺧﯿﺴﺶ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪ ... ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﮑﻮﺕ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ... ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻭﺳﻌﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﮑﻮﺕ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﺑﺮﭘﺎﺳﺖ
نويسنده : sina


خاطره هایم...

آقـای ِ شهـردار!
بـگوییـد ایـن قـدرعـوض نکـننـد
رنـگ و روی ِ ایـن شـهرِ لـعنتـی را ...
ایـن پیـاده رو هـا ...
میـدان هـا ...
رنـگ و روی ِ دیـوار هـا ...
*خـاطراتـم* دارنـد از بیـن می رونـد!

گفته بودی من مال توام ...
بیا اموالت را بِبـــــــَـــر !
بر دوشـــم سنگینی می کند بار ایــن امانت!

  کــاش دستانم آنـقـدر بزرگ بود
 که می توانستم چـرخ و فلک دنیا را
به کــام تــو بچـــرخانم ...

  تنهـــایــیــم را
به گردن هیچکس نمی اندازم
گردن هیچکس تاب این همه سنگینی را ندارد !

بـی صبـرانـه در انتظــارم تـا
زمــان سـالخـوردگی ام فـرا بــرسد
شــايـد عشـق پيــری
چيــز ديگـری بــاشد!

 نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد !
امشب تمامشان را بسوزان
شاید بتوانی تنهایی ات را ببینی !

 چشم هــایم را به بیمارستان می برم
 نمی دانم چه مرگــشان شده!
هر شب در خواب جایشان را خیس می کنند…!

بیا  از قلمرو ات  دفاع  کن
دارند  فتح ام  میکنند
غمها ... !!!

باور کن!
کار من نیست.....کار دل است
دِلَم
جایی میان نَفَس هایَت گیر کرده است...

حرفیــ نیستـــ ...
فقطـ می نویسمــ ...
رفتـــ ...
حسی که تو را دوستـ ميداشتــ


 


نويسنده : sina